بسم الله الرحمان الرحیم
مقدمه:
قانون جذب و دفع
قانون جذب و دفع» يک قانون عمومي است که بر سرتاسر نظام آفرينش حکومت ميکند. از نظر جوامع علمي امروز بشر مسلّم است که هيچ ذرهاي از ذرات جهان هستي از دايره حکومت جاذبه عمومي خارج نبوده و همه محکوم آنند. از بزرگترين اجسام و اجرام عالم تا کوچکترين ذرات آن داراي اين نيروي مرموز به نام نيروي جاذبه هستند و هم به نحوي تحت تأثير آن ميباشند.
در اينجا غرض از جذب و دفع، جذب و دفعهاي جنسي نيست (اگرچه آن نيز خود نوع خاصي از جذب و دفع است اما با بحث ما ارتباط ندارد و خود موضوعي مستقل است) بلکه مراد آن جذب و دفعهايي است که در ميان افراد انسان در صحنه حيات اجتماعي وجود دارد. در جامعه انساني نيز برخي همکاريهاست که بر اساس اشتراک منافع است. البته اينها نيز از بحث ما خارج است.
قسمت عمدهاي از دوستيها و رفاقتها، و يا دشمنيها و کينه توزيها،همه مظاهري از جذب و دفع انساني است. اين جذب و دفعها بر اساس سنخيت و مشابهت و يا ضديت و منافرت پي ريزي شده است 1»و در حقيقت علت اساسي جذب و دفع را بايد در سنخيت و تضاد جستجو کرد، همچنانکه از نظر بحثهاي فلسفي مسلّم است که: السِّنْخِيةُ عِلَّةُ الْانْضِمام».
گاهي دو نفر انسان يکديگر را جذب ميکنند و دلشان ميخواهد با يکديگر دوست و رفيق باشند. اين رمزي دارد و رمزش جز سنخيت نيست. اين دو نفر تا در بينشان مشابهتي نباشد همديگر را جذب نميکنند و متمايل به دوستي با يکديگر نخواهند شد، و بهطور کلي نزديکي هر دو موجود بر يک نحو مشابهت و سنخيتي است در بين آنهاست.
اختلاف انسانها در جذب و دفع
افراد از لحاظ جاذبه و دافعه نسبت به افراد ديگر انسان، يکسان نيستند بلکه به طبقات مختلفي تقسيم ميشوند:
1. افرادي که نه جاذبه دارند و نه دافعه؛ نه کسي آنها را دوست و نه کسي دشمن دارد، نه عشق و علاقه و ارادت [کسي] را برميانگيزند و نه عداوت و حسادت و کينه و نفرت کسي را، بي تفاوت در بين مردم راهميروند، مثل اين است که يک سنگ در ميان مردم راه برود.
اين، يک موجود ساقط و بياثر است
2. مردمي که جاذبه دارند اما دافعه ندارند؛ با همه ميجوشند و گرم ميگيرند و همه مردم از همه طبقات را مريد خود ميکنند؛ در زندگي همه کس آنها را دوست دارد و کسي منکر آنان نيست، وقتي هم که بميرند مسلمان با زمزمشان ميشويد و هندو بدن آنها را ميسوزاند.
3. مردمي که دافعه دارند اما جاذبه ندارند، دشمن سازند امادوست ساز نيستند.
اينها نيز افراد ناقصي هستند، و اين دليل بر اين است که فاقد خصايل مثبت انساني ميباشند زيرا اگر از خصايل انساني بهرهمند بودند
معنای حقیقی محبت
در فلسفه هندي و مسيحي از جمله مطالبي که بسيار به چشم ميخورد محبت است. آنها ميگويند بايد به همه چيز علاقه ورزيد و ابراز محبت کرد و وقتي که ما همه را دوست داشتيم چه مانعي دارد که همه نيز ما را دوست بدارند، بدها هم ما را دوست بدارند چون از ما محبت ديدهاند اما اين آقايان بايد بدانند تنها اهل محبت بودن کافي نيست، اهل مسلک هم بايد بود و به قول گاندي در اين است مذهب من محبت بايد با حقيقت توأم باشد و اگر با حقيقت توأم بود بايد مسلکي بود، و مسلکي بودن خواه ناخواه دشمن ساز است و در حقيقت دافعهاي است که عدهاي را به مبارزه برميانگيزد و عدهاي را طرد ميکند.
اسلام نيز قانون محبت است. قرآن، پيغمبر اکرم را رحمة للعالمين» معرفي ميکند:
وَ ما ارْسَلْناک الّا رَحْمَةً لِلْعالَمينَ.
نفرستاديم تو را مگر که مهر و رحمتي باشي براي جهانيان.
يعني نسبت به خطرناکترين دشمنانت نيز رحمت باشي و به آنان محبت کني
) بلکه او نسبت به همه چيز مهر ميورزيد حتي حيوانات و جمادات، و لذا در سيره او ميبينيم که تمام آلات و ابزار زندگياش اسمي خاص داشت، اسبها و شمشيرها و عمامه هايش همه اسمي خاص داشتند و اين نيست جز اينکه موجودات، همگان مورد ابراز محبت و عشق او بودند و گويي براي همه چيز شخصيتي قائل بود. تاريخ اين روش را در مورد انساني غير او سراغ ندارد و در حقيقت اين روش حکايت ميکند که او سمبل عشق و محبت انساني بوده است. وقتي از کنار کوه احد ميگذشت، با چشمان پرفروغ و نگاه از محبت لبريزش احد را مورد عنايت خويش قرار داد و گفت: جَبَلٌ يحِبُّنا وَ نُحِبُّهُ» کوهي است که ما را دوست دارد و ما نيز آن را دوست داريم. »اما محبتي که قرآن دستور ميدهد آن نيست که با هر کسي مطابق ميل و خوشايند او عمل کنيم، با او طوري رفتار کنيم که او خوشش بيايد و وماً به سوي ما کشيده شود. محبت اين نيست که هر کسي را در تمايلاتش آزاد بگذاريم و يا تمايلات او را امضا کنيم. اين محبت نيست بلکه نفاق و دورويي است. محبت آن است که با حقيقت توأم باشد. محبت خير رساندن است و احياناً خير رساندنها به شکلي است که علاقه و محبت طرف را جلب نميکند. چه بسا افرادي که انسان از اين رهگذر به آنها علاقه ميورزد و آنها چون اين محبتها را با تمايلات خويش مخالف ميبينند به جاي قدرداني دشمني ميکنند. بعلاوه محبت منطقي و عاقلانه آن است که خير و مصلحت جامعه بشريت در آن باشد نه خير يک فرد و يا يک دسته بالخصوص. بسا خير رساندنها و محبت کردنها به افراد که عين شر رساندن و دشمني کردن با اجتماع است.
در تاريخ مصلحين بزرگ، بسيار ميبينيم که براي اصلاح شؤون اجتماعي مردم ميکوشيدند و رنجها را به خود هموار ميساختند اما در عوض جز کينه و آزار از مردم جوابي نميديدند. پس اينچنين نيست که در همه جا محبت، جاذبه باشد بلکه گاهي محبت به صورت دافعهاي بزرگ جلوه ميکند که جمعيتهايي را عليه انسان متشکل ميسازد.
عبد الرحمن بن ملجم مرادي از سختترين دشمنان علي بود. علي خوب ميدانست که اين مرد براي او دشمني بسيار خطرناک است. ديگران هم گاهي ميگفتند که آدم خطرناکي است، کلکش را بکن. اما علي ميگفت: قصاص قبل از جنايت بکنم؟! اگر او قاتل من است، من قاتل خودم را نميتوانم بکشم. او قاتل من است نه من قاتل او. و درباره او بود که علي گفت: اريدُ حَياتَهُ وَ يريدُ قَتْلي» 1»من ميخواهم او زنده بماند و سعادت او را دوست دارم اما او ميخواهد مرا بکشد. من به او محبت و علاقه دارم اما او با من دشمن است و کينه ميورزد
علي شخصيت دونيرويي
علي از مرداني است که هم جاذبه دارد و هم دافعه، و جاذبه و دافعه او سخت نيرومند است. شايد در تمام قرون و اعصار جاذبه و دافعهاي به نيرومندي جاذبه و دافعه علي پيدا نکنيم. دوستاني دارد عجيب، تاريخي، فداکار، باگذشت؛ از عشق او همچون شعلههايي از خرمني آتش، سوزان و پرفروغاند؛ جان دادن در راه او را آرمان و افتخار ميشمارند و در دوستي او همه چيز را فراموش کردهاند. از مرگ علي ساليان بلکه قروني گذشت اما اين جاذبه همچنان پرتو ميافکند و چشمها را به سوي خويش خيره ميسازد.ما در تاريخ ميخوانيم که سالها بلکه قرنها پس از مرگ علي افرادي با جان از ناوک دشمنانش استقبال ميکنند. از جمله مجذوبين و شيفتگان علي، ميثم تمّار را ميبينيم که بيست سال پس از شهادت مولي بر سر چوبهدار از علي و فضايل و سجاياي انساني او سخن ميگويد. در آن ايامي که سرتاسر مملکت اسلامي در خفقان فرو رفته، تمام آزاديهاکشته شده و نفسها در سينه زنداني شده است و سکوتي مرگبار همچون غبار مرگ بر چهرهها نشسته است، او از بالايدار فرياد برميآورد که بياييد از علي برايتان بگويم. مردم از اطراف براي شنيدن سخنان ميثم هجوم آوردند. حکومت قدّاره بند اموي که منافع خود را در خطر ميبيند، دستور ميدهد که بر دهانش لجام زدند و پس از چند روزي هم به حياتش خاتمه دادند.
تاريخ از اين قبيل شيفتگان براي علي بسيار سراغ دارد گروهي ولو عده قليلي طرفدار و علاقهمند داشتند
منابع:
کتاب جاذبه و دافعه شهید مطهری
بحار الانوار ،چاپ جدید،ج42/ص193و194
قرآن/سوره انبیا آیه107
محبت ,جاذبه ,جذب ,علي ,دوست ,هم ,است که ,جذب و ,را دوست ,جاذبه و ,و يا
درباره این سایت